محل تبلیغات شما

فصل سی و نه

تاوقتی خان محمد لو به خواستگاری مریم برای ابوالفضل نیامده بود همه چیز آرام بود . هرکس در فکرخودش و با درگیریهای دلش زندگی میکرد .ولی وقتی پای ابوالفضل بمیان آمد اولین نشانه اش طوفانی بود که   دردل این دوعاشق شیدا به پا شد طوفانی که میتوانست شالوده ی زندگی قربانعلی را از ریشه برکند . طوفانی فاجعه وارکه فکرش هم لرزه بر اندام مریم و رضا می انداخت

وقتی خان محمد برای ابوالفضل به خواستگاری مریم آمد. وخواه ناخواه همه آگاه شدند از گوشه و کنار شنیده میشد که سیب سرخ نکند به دست چلاق بیفتد .مریم در آن زمان از زیبائی شهره شده بود . و بقولی سر زبانها افتاده بود . خواستگاران زیادی در آرزوی این بودند که مریم تن به ازدواج با آنها بدهد . زیبائی مریم باعث شده بود که پدر و مادرش برای آینده ی او نقشه های بچینند ولی با این پیش آمد که انتظارش هرگز نمیرفت  قربانعلی و مادر مریم تنشان لرزید . این وحشت بسیار عادی به نظر میرسید تاج خانم مادر مریم که این اسم را قربانعلی بعلت عشق که به او داشت بررویش گذاشته بود . وقتی خبر این خواستگاری راقربانعلی به او داد درحالیکه از نگرانی به قول خودش چشمش سیاهی رفت به شوهرش گفت قربان نگو . نگو که مگر من راضی میشوم دسته گلم را به پسر افلیج خان محمد لو بدهم . ولی در آن روزها دخترها بیشتر از آنکه حکم فرزند را داشته باشدند در خانواده خصوصا خانواده هائی نظیر خانواده قربانعلی حکم کالائی را داشتند که هروقت نیاز باشد باید حتما از آن به بهترین نحو استفاده کرد . مرضی را به رضا دادچون رضا برایش بسیار  ارزش داشت و خوشبختانه رضا در شرایطی بود که تاج خانم هم خیلی راضی بود مرضی هم به خواب چنین شوهری را نمیتوانست ببیند . و نهایتا تصمیم قربانعلی بسیار به نفع همه بود . رضا هم با این وصلت پشتش به کوه میشد  ولی حالا در مورد مریم زیبا و بیچاره هیچکدام از این اتفاقهای خوب در راه نبود.قربانعلی به زنش گفت میدانم میدانم چه احساسی داری خوب منهم پدرش هستم دلم نمیخواهد در مقابل دامادی مثل رضا مریم را به ابوالفضل بدهم ولی خوب بجایش رضا یک بچه ی بی اصل و نسب بود ولی ابوالفضل یک کاروان اصل و نسب پشتش هست . قرار نیست همه همه چیز داشته باشند . میدانی اگر ما با خان محمد لونسبت فامیلی پیدا کنیم چه میشود؟ و در حالیکه در دل خودش آشوب بود و این حال را زنش بخوبی احساس میکرد ادامه داد.بالاخره آدم بچه بزرگ میکند که بعد از سالها و سالها سودش را ببرد مریم هم باید با این مسئله کنار بیاید اگر خدا بخواهد مهر ابوالفضل بعد از ازدواج به دل مریم می افتد و همه ی این بگو مگو ها پایان پیدا میکند تو خودت میدانی با همین حال وروزی که ابوالفضل دارد خان به در هر خانه ای برود نه نمی شنود امثال ما هم که این دور و برها زیاد است . فکر این را بکن که مریم عروس چه خانواده ای میشود . . راستی تاج خانم از پدرش شنیدم که  ابوالفضل به مادرش گفته تنها آرزویش ازدواج با مریم است .

مادر مریم نتوانست بیش از این سرپا باشد در حالیکه به طرف اتاق میرفت گویا دیگر طاقت نداشت ادامه حرفهای شوهرش را بشنود . میدانست چه آینده ای برای جگر گوشه اش دارد رقم میخورد . این حرف که بعدا مهر ابوالفضل به دل مریم می افتد حالش را بهم میزد. مگر میشود . قربان یک چیزی شنیده . شاید دست ابوالفضل به مریم بخورد مثل خاری هست که به تن گل صدمه بزند تن مریم پزمرده میشود . او پدر است مرد است حال ما زنها را نمیداند . در این لحظه وقتی چشمش به قد و بالای قربان افتاد پیش خودش فکر کرد این مرد که مثل سالار است با اینهمه گذشت زمان هنوز من احساس خوبی به او دارم حالا دختر دسته گلم در این سن باید به خانه ای برود که هیولائی مثل ابوالفضل را باید تحمل کند . اشک چشمان تاج خانم را پر کرد با گوشه ی چارقدش بطوریکه قربان کاملا متوجه شد اشکش را پاک کرد . بقیه حرفهای قربان را مثل یک مرثیه که بر سر جنازه ی مریم میخوانند بگوشش مثل زنگ صدا کرد خان پیغام داده هرچه بخواهید از آسمان هم شده مهیا میکنم ولی جواب نه را هرگز نگوئید .  من مطمئن هستم خودشان میدانند دارند چه گلی را از شاخه میچینند میدانم باعث افتخار خان محمد است که مریم بشود عروسس . تو موقعیت  او را از هرجهت میدانی اگر برای یکی دیگر از پسرانش مریم را میخواست دو دستی تقدیم میکردم همه شان یکی از یکی سالارترند خود خان محمد در این سن هنوز برای خودش بر و رو و بالائی دارد . نمیدانم چه بد به درگاه خداوند کردم که این بلا باید سرم نازل شود حالا اگر بگوئیم نه خودت میدانی که خون و خون ریزی ممکن است به پا شود. حتی اگر من با تمام خواسته و نا خواسته هایش موافق باشد او  برای اینکه این امتناع ما را شکستی برای خودش و خانواده اش میداند . به بهانه هائی واهی سر این جنگ و جدل را باز میکنداو بی هیچ واهمه ای علنا به من گفته . به نظر  او اگر ما نه بگوئیم به او توهین کرده ایم و این برای او یک شکست به حساب میاید . شاید منهم از ته دلم راضی به این وصلت نباشم ولی توبگو مگر چاره دیگری هم دارم ؟ میترسم بخاطر رضای خاطر مریم خونها ریخته شود و من هرگز راضی نیستم . تو مرا میشناسی . زندگی من همیشه با مردانگی و برای مردم بوده . حالا چطور میتوانم راضی شوم برای رضای دل دخترم بلوا به پا شود ؟ من هزاران فکر به نظرم رسید اگر او پسر بود شاید روزی برای رضای این مردم و جائی که به خاکش وابسته هستم حاضر بودم او را جلوی دشمن بفرستم با این حساب که کشته شود . پس با خودم فکر کردم اگر مریم رضا ندهد من تنها راهی را که میتوانم به آن فکر کنم اینست که مریم را فدای این مردم کنم میدانی یعنی چه؟ یعنی  فقط مرگ مریم میتواند این مشکل را از سر راه ما بردارد . راستش من  در حال حاضر درد مرضی را دارم با تارتاروجودم حس میکنم . او که دارد از دستمان میرود . البته میتوانیم این را به گردن سرنوشت و قسمت بگذاریم . با اینهمه شب و روزم را حال و روز مرضی سیاه کرده حالا هم این درد بزرگ را باید تحمل کنم . مگر انسانها چطور میشود که به سرشان میزند ؟ خوب دردهایشان بیشتر از تحملشان است بخدا منهم دارم دیوانه میشوم و خودت بهتر از من میدانی که به عمر مرضی خیلی خیلی دل نبسته ایم . سه تا بچه تا حال سقط کرده بیچاره رضا .به خودم میگویم شاید ما به این ابوالفضل بیچاره رحم کنیم خدا هم در رحمتش را به روی ما باز کند .شاید از مریم صاحب نوه شویم . نوه ای که در آن با خان محمد هم شریک میشویم . تو هم تمام تلاشت را بکن که مریم با رضا و رغبت این وصلت را قبول کند به او بگو که چه بخواهد و چه نخواهد این عروسی سر میگیرد پس چه بهتر است خودش را راضی کند .

حرفهای قربانعلی برای تاج خانم کاملا قابل لمس بود او همه ی حرفهای شوهرش را دربست قبول میکرد یعنی در آن شرایط عقل هم همین را حکم میکرد حرفهای مادر پدر به گوش دختر رسید دل مریم خون شد . تنها راهی که به نظرش رسید حرف آخر پدرش بود  که گفته بود . فقط و فقط با مرگ مریم این وصلت انجام نمیشد و برای ما خطری ندارد . پس مریم باید مرگ را با آغوش باز تحمل کند او حتی اگر عاشق رضا هم نبود مرگ را به زندگی با ابوالفضل ترجیح میداد . ابوالفضل در کنار مریم مثل جوجه ای تاز ه از تخم در آمده بود . چطور میشود او را با رضا که مثل شاخ شمشاد بود مقایسه کرد؟ نفس رضا به سرتاپای ابوالفضل می ارزید . پس بعد از حرفهای تاج خانم مریم تصمیمش را گرفت فقط مرگ.

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و هفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بفصل سی و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و پنجم )

مریم ,هم ,ابوالفضل ,رضا ,خان ,مثل ,خان محمد ,که به ,را به ,تاج خانم ,که مریم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

laycetelldi ناقلاها مـانستر هآی رایحه قم سایبری منتظران قیمت روز خرید و فروش تبلت و گوشی موبایل لنوو تجارت الکترونیک و عصر دیجیتال | H Regina's life prevvestsackjo Christopher's collection