محل تبلیغات شما

                                            فصلنوزدهم

در همان زمان که سیدها مهمان خانه ما بودند روزیدنیا خانم مادر مرا در خیابان می بیند و بی مقدمه با سلام کردن از او میخواهد کهاگر ممکن است زمانی که کسی در خانه مانیست او به دیدن این سیدها بیاید.آنطور کهبعدا مادرم برای ما تعریف کرد گفت من از دنیا خانم نپرسیدم ولی خودش گفت برسریک دوراهیاست ومیخواهد بداندصلاحش چیست .از حرفهائی که بین مادر و دنیا خانم رد و بدل شدهبود مادر متوجه شد که ضمن اینکه دنیا خانم شنیده این دونفرحرفهایشان درست است باآنکه تا حال بچنین چیزهائی اعتقادی نداشته وپای بند نبوده ولی از آنجا که کسی رابرای م ندارد. میخواهد به این وسیله اگر اقدامی میکند ته دلش گرم باشد که مادرمن چون دراین مدت دستگیرش شده بودکه چه زمانی خانه خلوت است وآمدو رفتی نیست به اومیگوید و دنیا خانم قرار میشود فردای آن روز ساعت هفت هشت شب که اوهم کارش دربیمارستان تمام میشود به خانه بیاید وهمانطور که مادر میتوانست حدس بزند  خانه ماهم معمولادراین ساعت خلوت بودپس دنیاخانم برای پیداکردن راه چاره پایش به خانه ما باز شد.ازبخت خوب من چون مادر خودشکار داشت. مرا برای ترجمه در کنار دنیا خانم و سیدها انتخاب کرد من در این زمانکوتاه  این را فهمیده بودم   کسانیکهبه دور خود حصار میکشند بسیاردردمند هستند ولی وقتی اینگونه آدمها  به کسی اعتماد میکنند .گویا کاسه صبرشان لبریزمیشود و هر چه در دل دارند بی پرده بازگومیکنند.حال دنیا خانم گویا اینطوربود.وقتیمن و مادر را سنگ صبور خود دید و با اطلاعاتی که سیدها در مقابل من از زندگی اوبرملا کردند بعدها آنچه راهم که آنها نگفته بودند خودش برایمان گفت . دنیا خانم دراین دنیای بی درو پیکر بالاخره من و مادر را همدل و همزبان خودش دید ودر حالیکه  از سیر تا پیاز زندگیش را برای ما میگفت ودرحقیقت  درد دل میکرد آنچنان دردش سنگین بودکه درتمام مدت یا با بغض ویابا اشک داستانش رابازگو میکرد.چنانکه گفتم من قسمتی اززندگیشرااززبان سیدهای پیشگو همان وقت که برای دنیا ترجمه میکردم فهمیده بودم و بقیه اشرا از زبان خودش . ولی برای اینکه شمارا سردرگم نکنم قصه زندگیش را همانطورکه براوگذشتهبودوخودش به تفصیل برای من گفت و من سعی میکنم در این رابطه دخل و تصرفی نکنم  برایتان بازگومیکنم . ودر آخر می گویم چهخواسته ای داشت وچه جوابی گرفت و آیا جواب پیشگوها درست از آب در آمد یا نه . وآخر کار دنیا خانم به کجا کشید و حالا داستان واقعی زندگی دنیا خانم از زبان خودش

                                ^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

پدر من از مهاجرانی بود که از باکو زمانی کهآنجا کمونیستی شد به ایران تقریبا پناهنده شد . دلیلش هم این بود که خانواده اش بسیارمذهبی بودند وانقلاب شوروی رابه حساب بی دینان میگذاشتندکه ممکن بود آنها را ازدین و ایمانشان دور کند . خانواده پدرم در باکو اوضاع بسیار خوبی داشتند آنطور کهبرای ما گفته بودپدر اندر پدر بازرگان چای بودند . در آن زمان کسانیکه از شوروی بهایران میامدند معمولا در شهرهای مختلف آذربایجان ایران مقیم میشدند زیرا هم راهنزدیک بود و هم از نظر زبان و حتی فرهنگ بسیار همگون بودند . ضمن اینکه هنوزنمیدانستند آخر و عاقبت این مهاجرت به کجا خواهد انجامید زیرا رژیم کمونیستی شورویرا خیلی با دوام نمیدیدند برای همین تقریبا با این امید که شاید گشایشی شود وشوروی به رژیم سابق برگردد سعی در این داشتند که هرچه ممکن است نزدیک باشند . چونخواه نا خواه هم در آنجا ریشه دوانیده بودند و هم هنوز نتوانسته بودند از آن سرزمیندل بکنند . برای همین پدرمن با خانواده اش وقتی به ایران امدند دراطراف اردبیلساکن شدند و بالطبع دیگراز آن دبدبه و کبکبه خبری نبود ولی وضع بدی هم نداشتند درآنزمان دراردبیل اوضاع مردم برعکس شوروی خیلی روبراه نبود واین فقر نسبتا همگانی درتمام شهرهای ایران سایه گسترانده بودروی این حساب خانواده من درجائیکه برای زندگیانتخاب کردندبا افرادی دمخورشدند که سطح بسیار پائینی از هرلحاظ داشتندهم معیشتی وهمفرهنگی .زمانی که پدرم میخواهد ازدواج کندمادرم راکه زنی زیبا ازاهالی همان اردبیلبودانتخاب میکند . قبل ازپدرم خواستگارمادرم یکی ازاشرارآن منطقه به نام اسرافیل بودهکه حدودا هم سن و سال پدرم هم بوده خانواده مادرم با وصلت این فردشروربسیارمخالفبودند.پس وقتی پیشنهادپدرم به خانواده مادرمیشود .آنها بی هیچ وقفه ای به اینازدواج جواب مثبت میدهند زمانیکه ازدواج پدرومادرم من به وقوع می پیوند کینه پدرمرااسرافیل به دل میگیرد. شایدبرای شما باور کردنی نباشد ولی در آنزمان که تفریباقانونی خیلی محکم پشتیبان مردم نبود اینگونه اختلافات چه بسا شالوده زندگیهایزیادی را بر باد میداد.ازدواج پدرم م سرنوشت همه خانواده را دچار یک تنشمیکند اسرافیل باآن شرایطی که داشت وتقریبا یکه بزن محل و همانطور که گفتم ازاشرار بود عقده این دو خانواده را به دل میگیرد و آنچنان که بعدها بر ملا شد گفتهبود تا دودمانشان رابه باد ندهم دست بردار نیستم . اسرافیل از آن آدمهائی بود کهدشمنی اش میتوانست ما را به خاک سیاه بنشاند . البته این اتفاق از آن جهت کهاسرافیل باصطلاح اُفت جاهل بودخیلی واضح بروز نکرد . اما همین جا بگویم که تصمیماتاسرافیل بیش از همه مرا سوزاند . و حالا باید به زندگی اسرافیل بعد از ازدواج پدرو مادرم بپردازم و شما ببینید چطور سرنوشتها مثل دانه تسبیح به هم گره میخورد .گره ای که هرگز کسی قادر به باز کردن آن نیست . و آنکه گفتم زندگی ها را بر بادمیدهد چه دامنه ای میتواند داشته باشد .ازدواج پدر و مادر من با آنکه یکی از باکوآمده بود و خانواده دیگری اهل اردبیل بودند ولی تا حدودی از نظر فرهنگی با هممطابقت داشتند . برای همین اصل زندگیشان پایه و اساس داشت . ازدواج اسرافیل را همباید از همین قماش زندگیهای دانست زیرا .

همانطور که از قدیم گفته اند کبوتر با کبوتر بازبا باز کند همجنس با هم جنس پرواز

اولین قدمی که اسرافیل برداشت وخانواده ما نادانسته خوشحال شده بودند  این بود که اوازدواجکرد .البته اسرافیل بایکی از همپالکی های خودش که دختر نازیبائی داشته حالا یابعلتاینکه چشم خانواده مادر مرا کور کند ( چون پدرخانواده ای که اسرافیل از آنها دخترمیگیردبا گردن کلفتی و در آمدهای غیر انسانی پول وپله ای بهم زده بودند ودرحقیقتازراه نامشروع یکی ازمالکان و بزرگ اشراف آن زمان وآن دیارشده  بودند) یاپول وموقعیت خانواده دختر چشمش راگرفته بوده و میخواسته با این ازدوج خودش را قاطی آن دسته وایل بکند ویاهرمقصد ومنظوری که داشته وما ازآن خبرنداریم با این دخترنازیبا ازدواج میکند.زیبائی مادرمن و زشتی زن اسرافیل براین دشمنی دامن میزند.اسرافیل مادر مرا دیوانه وار دوستداشته ولی چون در وصلت با او تیرش به سنگ میخورد هرگز این آتش در دلش خاموشنمیشود  .

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و هفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بفصل سی و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و پنجم )

مادر ,هم ,اسرافیل ,بودند ,خانم ,خانواده ,دنیا خانم ,بود که ,در این ,به ایران ,مادر مرا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

astiobracteu عشق و آرامش utmytize الهی... jahrmantgroupep اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها گلبانگ نور - كانون فرهنگی و هنری حضرت علی اصغر(ع)مسجدحاج رضا شهانق aredpopdi نوید آبادانی دیبا مویز