محل تبلیغات شما

                                                        فصلسی و دوم

                                                                                            حسین هم صحبت خوبی هم برای رضا بود . اکثرا با همبودند .صد البته که حسین در لابلای تمام حرفهایش قصد اصلیش راهنمائی و آماده کردنرضا برای هدفی که دنبال میکردند بود . اولین سفارشی که قربانعلی خان به حسین کردهبود این بود که این پسر بسیار آماده است سعی کن از او یک شیر مرد بسازی . برایهمین بود که حسین تمام هم و غمش نشان دادن راه به رضا بود . رضا هم با دل و جان بهحرفهاو راهنمائیهائی که حسین میداد گوش میداد آنها کم کم مثل دو دوست نه بلکه مثلدو یار و بهتر بگویم مثل برادر بودند .زمانی رسید که در پاسخ قربانعلی خان که ازحسین پرسیده بود آیا از این پسر میتوان یک رزمجوی واقعی ساخت ؟ که حسین گفته بودتضمین من که او بی هیچ کمبودی یکی از بهترینهاست . تمام شرایط را به کمال دارد .تعریف حسین از رضا باعث شد که قربانعلی روی توانائیهای رضاحساب باز کند بنا بر اینیکماه نشده بود که ماموریت رضا برای رفتن بخارج ازشهرباطلاعش رسید . او می باید سهماه در کوه و کمر باشد هم تعلیم ببیند و اگرهم درحمله ای لازم شد شرکت کند آن شبیکی از بهترینها شبهای عمر رضا بود و یکی از بزرگترین آرزوهایش . ناگفته نماند کهیکی از مسائلی که رضا را راغب به اینگونه کارها میکرد بجز احساساتی که نسبت به پیداکردن خانواده اش داشت فراموش کردن منیر بود . شبی نبود که فکر منیر دلش را به دردنیاورد . جوان بود و عاشق . ولی ضمن عاشقی بسیار عاقل . او میدانست که در کنارمنیر با آن حرفهائی که از او شنیده بود نمیتوانست برای آینده اش زندگی دلخواهش راتدارک ببیند . او از هر طرف که نگاه میکرد احساس میکرد بهترین راه همان بود کهانتخاب کرده بود چند بار خواسته بود از حسین بپرسد . ضمن اینکه درد دلی در اینباره با او کرده باشد و کمی دلش را آرام کند بپرسد که آیا او هم با او در تصمیمیکه گرفته است هم نظر است یا نه . ولی بهتر دید تا جائی که ممکن است خودش در اینباره با دلش کنار بیاید . او میدانست که این داغ که بر دلش نشسته است تا زنده باشدهرگز فراموش نمیشود ولی بالاخره به راهی که در پیش گرفته بود ایمان داشت و احساسمیکرد در قبال مادر و خانواده اش بیشتر مسئول است . برای همین تا جائی که میشد فکرمنیر داشت زندگی روز مره ی رضا را ترک میکرد.

وقتی حسین به رضا گفت که خودت را برای رفتنآماده کن قلب رضا فرو ریخت داشت قدم در راهی میگذاشت که نمیدانست آیا به درستی اینراه را انتخاب کرده و آیا قادر است در این مسیر فردی باشد که شیرمردان از او انتظاردارند یا نه . حسین به او گفت فردا صبح برو نزد قربانعلی خان او خودش راه و چاه رابه تو نشان میدهد و این راهم بگویم که از تعریفهائی که دیگران از تو کرده اند خیلیزود داری به این سفر میروی . منهم برایت دعا میکنم ضمنا من فکر میکنم شاید منهم دراین سفر همراه تو باشم البته نظر آخر را خود ایشان میدهند و. بعد تا انجا که لازممیدانست اولین قدمها را برای او تشریح کرد و هرچه که در این راه لازم بود او بداندبرایش توضیح داد .آنشب رضا تا صبح هزاران فکر به مغزش خطور کرد و تنها فکری کهباعث میشد در این راه ثابت قدم باشد دیدار و نجات مادر و خواهرش بود . نزدیکیهایطلوع آفتاب به قصد دیدار با قربانعی خان از خانه بیرون آمد او شنیده بود که یکی ازمسائلی را که در این راه باید همیشه مد نظر داشته باشد اینست که قدر زمان را بداند. دل توی دلش نبود . بالاخره به خانه قربانعلی خان رسید و بعد از گذشتن از پیچ وخمها چشمش به دیدار او روشن شد .  قربانعلیشگردش این بود که  خودش همیشه اولین کسیبود که برای تازه واردها راه ورسم مبارزه را نشان میداد ودر این کار بسیار خبرهبود  سعی میکرد به تمام سئوالات ونقاطتاریک اشاره کند .با دیدن رضا انگار گل از گلش شکفت . دستی محکم به پشت رضا زد ودر حالیکه او را کنار خود دعوت به نشستن کرد.دستور داد برایش صبحانه بیاورند با همصبحانه را خوردند و سپس  اومثل همیشه اولینراه و کارهارا به او متذکر شد. وقتی او حرف میزد رضا انگار مسخ شده بود تمام وجودشگوش و چشمش شده بود و سعی میکرد کلمه به کلمه حرفهای این پیر جنگجو را به خاطربسپارد. قربانعلی گفت  در حمله هائی که بینما و راهن میشود معمولا از آنها اسیر میگیریم . آنها هم همینطور . اگر اسیرگرفتیم اولین کاری که میکنیم آنها را تخلیه اطلاعاتی میکنیم یعنی خیلی برایمان ازکشت و کشتار مهمتر است اینکه نقاط ضعف دشمن کجاست صد البته این در مورد آنها همصادق است اما از این اسیراگر برایت گفتم نه اینکه ترا بترسانم این را گفتم که اگراسیری گرفتی بزرگتری شانس تو اینست که میتوانی ازخواهرومادرت خبری بگیری . ولیتنها آرزوئی که من همیشه برای عزیزانم میکنم و تو هم الان از همانها هستی اینست کهاسیر نشوید .ولی اگر اسیر شدی حواست باشد در آنصورت ترا میبرند بین خودشان و دراین زمان باز هم باید حسابی حواست جمع باشد درست است که شکنجه ات میکنند و هزارتامشکل دیگر ولی تنها کاریکه از آن موقع از تو بر میاید اینست که با زرنگی چون دربین خودشان هستی و دست و بالت باز است سرو گوش آب بدهی .یعنی همانطور که آنها ازتو بهره برداری میکنند تو هم با زرنگی بتوانی چیز دندان گیری از آنها به دستبیاوری  رضا جان ما مثلی داریم که میگوئیمآدم زرنگ از آب کره میگیرد .اگر اسیر شوی بی گمان باید هزاران درد و رنج را تحمل کنیاین را میگویم که چشم وگوشت را باز کنی اگر مرد اینکار نیستی و پا در این میدانیگذاری هم به خودت آسیب جدی میزنی هم به ما پس درست فکرهایت را بکن . من هیچاصراری ندارم . درست است که جان یکنفر هم برای من یکدنیا ارزش دارد ولی قرار نیستهم جانت را از دست بدهی و هم طومار مارا به باد دهی خوب برایت بگویم  یک کار را نکن یعنی در هیچ موردی حتی تا پایجانت یا به آنها ازما اطلاعی نده و یا اطلاع غلط بده ولی دو کار را باید حتما درآنزمان بکنی اول اینکه با زیرپا کشی از کسانیکه در کنارت هستند جای مادر و خواهرترا پیدا کنی و دوم اینکه چشم و گوشت را باز کنی وسرازکار آنها تامیتوانی در بیاوری.حرفهای قربانعلی تا مغز استخوان رضا نفوذ کرد . در حالیکه قرانی از جیب کتش درمیاورد رو به او کرد و گفت من همیشه این قران را بهمراه دارم خیال میکنم که اوحافظ منست . اینجا به این قران قسم یاد میکنم که تا پای جانم حرفهای شما را مو بهمو اجرا کنم . نگاه نافذ و تحسین آمیز قربانعلی دل رضا را گرم کرد .

رضا بهاین امیدها و دستورالعملهائی که قربانعلی خان به او داد مشتاقانه بار سفر به کوه وکمر را بست .

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و هفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بفصل سی و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و پنجم )

هم ,رضا ,حسین ,راه ,قربانعلی ,تو ,در این ,بود که ,که در ,قربانعلی خان ,یکی از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

anriederro وبلاگ خبری bourwordlowoods laxavapo loutenkuga تولید محتوای آموزشی و بازی عشق 1 طرفه خرید و فروش گوشی های کارکرده سامسونگ موزیک سانگ روبات سنجاب ، @sanjbob17bot، کار، استخدام، کاریابی، شغل، مشاغل، رزومه، جستجو، آگهی، فرصت، کارمند، مهندس، کارشناس، نیروی انسانی، منابع انسانی، کا