محل تبلیغات شما

                                     فصل چهل وسوم

آقا کمال گفت . مادرآفرین که او راحوریه صدامیکردندخیلی کم سن و سال بوده که با رسم و رسومات آن زمان با کسیکه آفرین خیال میکندپدراصلیشهست والان هم در قید حیات نیست ازدواج میکند. اسداله خان یعنی همان کسیکه آفرین اورا پدر خود میداند درحالی  که سن وسالیبیشترنسبت به مادر آفرین داشته اصلا ازجوانی بچه دارنمیشده .و حالا تا آنجا که ازقراین من فهمیده ام که زیاد مطمئن نیستم .این موضوع عقیم بودن اسداله راهیچکسی جزخودشنمیدانسته چون اوقبلا درازدواجی که قبل از مادر آفرین داشته دارای بچه بوده.البتهداستان داشتن بچه های اواززن قبلی خودش یک جریان طولانی دارد.مادر آفرین همسرسوم اسدالهخان بوده .داستان عشقی و ازدواج حوریه با اسداله خان هم باید به این طریق میبودهکه اسداله وقتی مادر آفرین را میبیند یک دل نه صد دل عاشقش میشود. ولی دست یافتنبه این دختر یکی یکدانه کار آسانی نبوده.چندین بارمراجعه میکند و با جواب منفیمواجه میشود . او که مردی متمول و دارایعنوان دهان پر کنی هم بوده این جوابهابیشتر او را مشتاق میکند .پس با پافشاری بسیار سعی در رسیدن به مقصود  میکند و تنهاراه موفق شدن را دربریزو بپاش هایفراوان میبیند تا خانواده عشقش راحاضر به این وصلت بکند . حوریه بسیار عزیز دردانهو تقریباسوگلی پدرش آقا مراد بوده علت این عشقی که پدرش به او داشته این بوده کهاو را یادگاری از عشقش میدانسته ازدواج آقا مراد وزنش هم خودش یک داستان عاشقانهبسیار پر پیچ و تاب است . وقتی    در موقعوضع حمل حوریه فوت شده بود. پدربزرگ آفرین با آنکه عاشق مادربزرگ آفرین بوده ولیبعلت وجود حوریه که کسی را برای نگهداریش نداشته مجبور به ازدواج مجدد میشود ازاینازدواج اجباری صاحب چهارتا پسر میشودوجوداین پسرها این تک دختر را بیشتر از بیشترپیش پدر محبوب میکند زیبائیش هم برای این علاقه پدربه اوبی تاثیر نبود.پدربزرگآفرین برای دختردردانه اش خیالاتی بزرگ در سر داشت ضمن اینکه خودش مردی بسیارآزاده و روشنفکربود . شاید بهمین جهت رسیدن به وصال چنین دختری کار سهل و ساده ایبه نظر نمیرسد  .ناپدری آفرین یعنی آقااسداله بااین حساب کاردشواری رادر پیش داشته .واز آنجا که این عشق کارعاقلانه ایهم  نبود ولی خواسته ی دل رابرای کسیکه هممال دارد و هم جاه نمیتوان مهار کرد .  مننمیدانم با آنکه احتمالا اسداله میدانسته هم فاصله سنی با این دختر زیبا دارد  و هم مشکل عقیم بودنش  چرا دست به این کار زده.  البته در آن زمان این ازدواج از نظر تفاوت سنی خیلیغیر متعارف نبوده ولی این مرد سن وسالی داشته وخودش هم میدانسته که بچه دارنمیشودآنهمبرای دختری مثل مادر آفرین میتوانسته برایش مشکل ایجاد کند ولی شاید  با حساب اینکه این دختر بچه است و حالیش نمیشودضمن اینکه خودش هم سنی داشته شاید به این  نتیجه رسیده بود که بچه دار نشدنش راتا بیایندبفهمندیاعمرش به سر آمده ویا بالاخره مشکل رایکجوری حل میکند.خلاصه چرخ روزگاربروفقمراد اسداله خان  میگردد و این ازدواج سرمیگیرد .  بعد از ازدواج مرد برای اینکهدخترک هرگز به فکر بچه دارشدن نباشد" چون در آن زمان مسئله بچه دار شدن خصوصابرای دخترها و خانواده ها مهم بوده" پس بطبع از هیچ ترفندی فرو گذار نمیکند چندسال بهر شکلی که بود مرد ناتوانی خودش رااز دختر پنهان میکند  خوب بعد از چند سال بالاخره خورشید از پشت ابرهابیرون میاید و مادر آفرین دیگر صبرش لبریز میشود ضمن اینکه  تحت تاثیر خانواده که به او فشا رمیاوردند کهچرا چند سال است و بچه دار نمیشود باعث میشود که حوریه مرتبامرد رادر فشارمیگذاشتهاوایل ناپدری آفرین یعنی همان اسداله در جواب حوریه با گفتن اینکه ما با نداشتنبچه هم مشکلی نداریم و من از تو بچه نمیخواهم مدتی سر دختر گرم میکند ولی بالاخره مادرآفرین پایش را در یک کفش میکند که باید او را طلاق بدهد و علتش هم فقط وفقط بچهبوده.شوهر که دل کندن از این لعبت طناز که روز به روز هم زیباتر میشده برایش غیرممکن بوده تا جائیکه مجبور میشود مشکلش را به زن بگوید و از او میخواهد که بجزطلاق هر راهی را که بخواهد او حاضربه انجامش  میشود .حتی به او پیشنهاد میکند  که کودکی را به فرزندی قبول کنند ولی مادرآفرین زیر بار نمیرود و میگوید میخواهم بچه مال خودم باشد. صد البته درآن زمانها طلاقگرفتن کارسهل وآسانی نبوده وثروت ودارائی و رفاهی راهم که برای مادرآفرین فراهمشده بود آنقدرچشمگیر بود که گذشتن از آن خیلی هم کار عاقلانه ای به نظر نمیرسیدبرای همین بود که تمام سعی زن و شوهر بر این بود که راهی پیدا کنند تا این مشکلبدون جدا شدنشان از یکدیگر حل شود .

  تاجائی که من حدس میزنم  اسداله دوست بسیارجوانی داشته  به اسم محمد رضا که دارای زنو بچه هم بوده . تنها راه حلی که به نظراسداله  میرسد اینست که شاید بتواند با استفاده از ایندوست جوان و فکری که در سر دارد بهترین راه برای حل مشکلش خواهد بود .و نهایتا ازاین مسیر ممکن است هم زنش و هم خودش به خواسته شان برسند به شرطی که هم محمد رضا وهم حوریه حاضر به این معامله بشوند .بالاخره  یکروز در خلوت هرچه در دل داشته از زندگی گذشتهاش به زنش میگوید و از او میخواهد که چه بخواهد با او زندگی بکند و چه نخواهد اینراز را به کسی بروز ندهد .حوریه که  بخاطرخوبیها و عشقی که بین خودش و اسداله بوده وبهیچ عنوان نمیخواسته از شوهر ش جدا شوداینقول را به شوهرش میدهد و از او میخواهد اگر پیشنهادی بکند که او بتواند از عهده اشبر اید هیچ حرفی ندارد .وقتی اسداله مطمئن میشود  به او پیشنهاد میکند که اگر محمد رضا حاضر شودرد این مشکل به آنها کمک کند بی آنکه کسی بوئی ببرد به بهترین وجه این معضل حلمیشود وقتی حوریه میخواهد که قضیه را روشن کند اسداله میگوید من ترا برای مدتی بیآنکه کسی متوجه شود طلاق میدهم  و او تراصیغه میکند . بعد که حامله شدی بی آنکه کسی متوجه شود صیغه را فسخ میکنیم و من تو  دو باره به زندگیمان  برمیگردیم  . آقا کمال که این داستان را با آن زبان بسته بهسختی برای من شرح میداد در حالیکه بعد از گفتن هر قسمت تامطمئن نمیشد که من درستفهمیده ام ادامه نمیداد از من خواست که بقیه داستان را به وقت دیگر موکول کنم .همین مقدار هم مدت بسیار زیادی از وقت او و من را گرفته بود . صدای مادرم هم درآمده بود که تو مگر چه میپرسی که اینهمه این آقایان را معطل کرده ای . کمی که دقتکردم دیدم من آنچنان محو داستان زندگی آفرین شده بودم و برایم عجیب و غریب مینمودکه زمان را فراموش کرده بودم . بیچاره آقا کمال با بزرگواری هرچه در توان داشتبرای توضیح دادن به من در طبق اخلاص گذاشته بود شاید هم بدلیل این بود که به منثابت کند حرفهائی که به آفرین زده بی پایه و اساس نبوده و شاید هم مطمئن بود بعدابرای من فاش خواهد شد . و یا اگر نقطه ی مبهمی برای آفرین در آینده به وجود بیایدبا دانسته هائی که او در اختیار من گذاشته مسئله برای آفرین روشن شود . بهر حال منمجبور شدم آن روز داستان را تا همین جا دنبال کنم و بیصبرانه تا فردا تحمل کنم . ضمناینکه آنقدر به آفرین علاقه داشتم و میدانستم که این ضربه ی مهلکی بوده میخواستماز سیر تا پیاز را بدانم که اگر لازم شد آفرین را در جریان بگذارم و کمکش کنم تااگر مایل است خودش در این مورد تحقیق کند . پس به صبر کردنش می ارزید

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و هفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بفصل سی و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و پنجم )

هم ,آفرین ,بچه ,بوده ,اسداله ,میکند ,مادر آفرین ,به این ,بود که ,را به ,اسداله خان ,مادر آفرین داشته

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشهدتخفیف | mashhadtakhfif , taher215 , mashhad7 , mashhad business جدیدترین اس ام اس ها worlforbuddfort cueseassoci beechualerve caigauressapp peorapober دانلود فیلم آکادمی کی پاپ مطالب اینترنتی