محل تبلیغات شما

                                                  فصل چهل و چهارم

 ساعتهاو حتی ثانیه به کندی برایم میگذشت آنروز بعد از اینکه به خانه آمدم بی صبرانهمنتظر ماندم تا خود آقا کمال بخواهد که بقیه داستان زندگی آفرین را برایم بگویدمیدانستم انسان متعهدیست و خودش هم مایل است مرا در جریان بگذارد . خیلی طول نکشیدکه مادرم این پیام را برایم آورد که آقا کمال منتظر منست

باسرعت باتاقی که آقاکمال بودرفتم اوباروی بازمراپذیرفتومثل اینکه ازجائیکه داستان راقطع کرده بودکاملابخاطرداشت ادامه داد.او به من گفتدخترم این داستان شاید آن نباشد که واقعا اتفاق افتاده باشد ولی من فکر میکنم بایداینگونه باشد .(البته در آخر این داستان مجبورم به شما یاد آوری کنم که ایما واشاره های این دو برادر سید خصوصا تا اینمدت طولانی که من در کنارشان بودم هنوزبرای من جای ابهام داشت ولیکن وقتی مسائل را کنار هم قرار میدادم بیشتر متوجهحرفهایشان میشدم .)آقا کمال ادامه داد من میتوانم بگویم ان مردی را که آفرین پدرخود میداند و اکنون مرده همان اسداله مرد مسن شوهر مادرش هست نه پدرش . پدرش یعنیمحمد رضا هنوز هم زنده است این را هم بگویم که چندین بارمحمد رضا بعد از مرگ دوستشیعنی اسدالله  که به ظاهر پدر آفرین بوده بهمادر آفرین  پیشنهاد کرده که چون پدر واقعیاین دختر است پس خودش را موظف میداند و حاضر است آفرین را از او بگیرد و خودش ازفرزندش سرپرستی کند . و یا حتی حاضر بوده مادر آفرین را پنهانی عقد کند و سرپرستیمادر و بچه را بعهده بگیرد ولی گویا مادر آفرین حاضر به چنین کاری نمیشود و ضمنافکر میکنم بینشان عهد پیمانی بسته شده بود که هرگز این رازرا برملا نکنند شایدبرای همین هم مادر آفرین این موضوع را به او نگفته . اما دخترم من فکر نمیکنمآفرین بتواند از زیر زبان مادرش این داستان را بیرون بکشد.احتمالا مدتی ذهنش بهممیریزد و سپس فراموش میکند . شاید  هم اوبه خودش این دلخوشی را بدهد که من روی هوا حرفی زده ام . امیدوارم چنین شود . راستشمن از اینکه این راز را به او گفتم خودم خیلی راضی نیستم .

سالهای سال گذشت آفرین شوهر کرد وبه خانه ی بخترفت . بچه هایش بزرگ شدند و دوستی من او ادامه داشت . در تمام این مدت طولانیدوستیمان من به خودم این جرات را ندادم که در این باره با آفرین حرفی بزنم راستشمیترسیدم . مبادا باعث شودم که بهترین دوستم رادچار آشفتگی کنم. ویا چنین پرسش بیجائیلطمه به این دوستی چندین وچند ساله ام بزند .تا روزی  که بالاخره آفرین خودش به من گفت .در حالیکه دوتائیتنها بودیم حالا دیگرزمانی شده بودکه سن وسالی هم ازما گذشته بود واین گذشت زمان همخیلی دردها را علاج کرده بودوبه ما هم طاقت وتحمل بسیاری داده بود.اودرحالیکهاحساس کردم بغضی رافرود میده گفت . مدتهاست که میخواهم به چیزی پیش تواعتراف کنم .گفتمبگو.افرین گفت اون سید یعنی آقا کمال رامیگویم .یادت هست ؟ گفتم بله آفرین جانیادم هست ولی خوب گذشته بهتراست دیگر دراین باره هیچ چیز نگوئیم او حرفم را قطعکرد و گفت نه نگذشته برای من آواری بود .مدتها با خودم درجنگ بودم کاملا بهم ریختهشده بودم نمیدانستم اصلا این گفته های آقا کمال درست است یانه گاهی بخودم نهیبمیزدم که مگر یک فال بین آنهم لال چقدر میتواند از سرنوشت کسی با این فاصله خبرداشته باشد.و حتی بعضی اوقات که دیگر عرصه به من تنگ میشد تصمیم میگرفتم ازمادرمدراین باره سئوال کنم ولی راستش میترسیدم.من مادرم را بسیار دوست داشتم اوتنها کسیبود که من در عالم داشتم نمیخواستم اومکدر شودویا شاید دلش نمیخواهدمن به این رازپیبرده باشم حتی روزیکه ازپهلوی آقاکمال آمدم میدانی که مادرم کاملا درجریان بودوقتی پرسید خوب ازاین سیدهاچی دست گیرت شدگفتم هیچ میدانی که اینهااولاحرفهایشانسندو مدرک ندارد ضمن اینکه همه میگویند آخر وعاقبت خوبی داری . کی دیده که ؟ بهرحال ازاینکه نکند حرفی بزنم و مادرم را هم ناراحت کنم و از طرف دیگربیشتر میترسیدمبه خانواده ی مهربانی که دارم آسیب بزنم .واین موردهرگز برای من قابل تصور نبود .زمان خیلی زود میگذرد  شاید باورش برایتسخت باشد تاوقتی ازدواج نکرده بودم این رازرا با خودم داشتم.اگربگویم چه افکاری درسرم بود شاید باور نکنی گاه به مرزجنون میرسیدم ولی تحمل کردم یکسالی از ازدواجمکه گذشت احساس کردم کمی آرام شده ام دیگر مثل سابق فکر نمیکردم تا اینکه وقتی زمانمناسبی را پیدا کردم در این رابطه م صحبت کردم و آنجا بود که متوجه شدم .حرف اقا کمال واقعا درست بود. هرچه مادرم اصرار کرد که بداند من از کجا این راز رافهمیده ام به او نگفتم .انگار میخواستم از او انتقام بگیرم . همانطور  که اوسالها وسالها مرا در بی خبری گذاشته بود .دراینوقت بغض در گلو مانده آفرین به گریه ای شدید تبدیل شد .گذاشتم خوب دلش خالی شودولی من آنقدر اورادوست داشتم که نتوانستم خودم راکنترل کنم اشکهایم بی اختیار بادل او همراهی کرد.  ولی با اینهمه به آفریندلداری دادم و گفتم بهر حال هرچه بوده گذشته مادرت هم فکر میکنم خودش بیشترازتو درکوران این ماجرا درد و رنج تحمل کرده . او درحالیکه هنوزگریه میکرد با سرحرفهایمرا تصدیق کرد.  و من که ماجرا را از آقاکمال مشروح شنیده بودم بی آنکه پیگیر ماجرا شوم طوری به آفرین وانمودکردم که مهمنیست.همه پدرومادردارندوبالاخره روزی هردوراازدست میدهندوازطرفی به قول قدیمیها

گرگی که مرا شیر دهد میش منست . بیگانه اگر وفاکند خویش منست

و یا گفته اند ( برادر عزیز است یا برادر خوانده. گفتند تا مهر و محبت چه کند).

داستان زندگی آفرین هنوز هم برای من مثل یک کلافبهم پیچیده میماند. نمیدانم اوبا این مسئله چطور کنار آمده و آیا داستان زندگیش رامثلهمانی که آقا کمال برای من گفت بوده ویانه.چون هم او و هم من در این سن بچه نبودیمو میدانستیم این گسستگیها و پیوستگیها خیلی مسائل میتوانست در بین داشته باشد .بهر حال او با این مسئله مجبور بود کنار بیاید  . نمیدانم چرا هیچ سعی برای توضیح دادن به مننکرد و حتی از من نپرسید بعد ازشنیدن داستان زندگیش من در صدد بر نیامده ام که ازآقا کمال بپرسم یا نه وشاید او اصلا این داستان را برای این پیش کشید برای اینکهتشکری از من کرده باشد.و یا درد دلی با یک همدل.

 

                      ************************************************************

بیشترین سودی که حضوراین دوسید برای من داشت اینبودکه با سن کمی که داشتم توانسته بودم کتابی باشم که پراز داستان است . داستانهایواقعی از انسانهای واقعی و همین دانستینها در زندگیم بسیار موثر بود . وقتی میدیدمکسانی مثل خاله مریم ها را.  دیگر از زندگیخیلی متوقع نبودم من هنوز هم به فال و سرکتاب و پیشگوئی و این چیزها مثل پدرم عقیدهندارم ولی حتی آنها آینده ای را که برای من پیشگوئی کرده بودند شایدباورش سخت باشدموبه مو اتفاق افتاد نه تنها برای من که برای همه ی آنهائی که گفته بودند و من درجریان بعدی زندگی آنها بودم دقیقا همان بود که سیدها گفته بودند . شاید همه اینهااتفاقی بود نمیدانم اگربخواهم به تمام کسانیکه در ارتباط با این دو سید که به خانهما آمدند اشاره کنم کتابی خواهد شد که از حوصله بیرون است خوب هرکسی که زندگیمیکند بالطبع گذران زندگیش داستانی دارد . و چه جذاب است سر در آوردن از این روند زندگیهاکه بی شبهه هرگدام یا میداند تجربه ای باشد و یا تلنگری بذهن بسته ما من اسم ایناتفاقات را گذاشته ام رنگین کمان زندگی .چون هرگز دو زندگی یک شکل را من در اینمدت ندیدم درآخرمیخواهم با یک دوخط اتفاق جالب و خنده داری را که در این راستابرایم اتفاق افتاد برایتان بگویم شاید حسن ختامی باشد برادری داشتم که بسیار شیطانبود . در آن زمان دوست دختری داشت که نمیخواست هیچکس خصوصا پدرومادرم از این ماجراآگاه شوند. منهم هیچ نمیدانستم ولی میدیدم هروقت به خانه می آید سعی میکند بهیچوجهبا این دو سید روبرو نشود . من متوجه شدم که این پنهان شدنهای اونمیتواند بی دلیلباشد بعد از مدتی با دقتی که کردم  شک منمبدل به یقین شد که باید کاسه ای زیر نیم کاسه برادرم باشد  مرتبا در این فکر بودم که این ماجرا را رمزگشائی کنم . بالاخره یک روز دل به دریا زدم و از او پرسیدم چرا تو همیشه مثل جن ازبسم اله از این سیدها میترسی ؟ وسعی میکنی اصلا با اینها روبرونشوی در حالیکهاینها آدمهائی هستند که حتی دیدنشان برای همه جالب است؟ اول او به مسائلی متوسل شدکه مرا قانع نکرد .من از او کوچکتر بودم و احساس کردم دارد سرم را گرم میکند بهمسائل دیگر در حالیکه او سعی میکرد از زیر موشکافیهای من شانه خالی کند  . گفتم اگر اینست که تو میگوئی چه اشکالی داردخوبتوهم بیا مثل ما ببین آینده است چه میشود.حالا درست یا غلط .درزیر ضربات دلایل منبالاخره حرف دلش را زد او گفت  من بیشتر ازاینکه بخواهم آینده ام را بگویند میترسم از حالم خبر بدهند

او هرگز و هرگز در برابر آنها آفتابی نشد که نشد. البته یکی دیگر هم همین کار را کرد .او پدرم بود.او هم هرگز خودش را به آنهانشان نداد . ولی من علت آن را تا جائیکه عقلم قد میداد میدانستم . او هیچوقت سرشرا پیش مادر خم نکرد و تسلیم افکار او نشد .

وقتی سیدها به خوبی و خوشی رفتند پدرم آهی از تهدل کشید رو به مادرم کرد و گفت . تو با پذیرفتن من از حضور این دو سید بدان که برایمبعد از خدا عزیزی . من کاری کردم که هرگز از خودم انتظار اینهمه گذشت را نداشتم .خوشحالم که از این امتحان هم قبول بیرون آمدم .

               **************************************************************

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و هفتم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل بفصل سی و ششم )

تقریبا زندگی"داستان دوبرادر سید(فصل سی و پنجم )

آفرین ,هم ,داستان ,کمال ,ولی ,زندگی ,برای من ,آقا کمال ,من در ,در این ,از او ,داستان زندگی آفرین

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Marjorie's page سایت جدید پاپ موزیک پرستوهای عاشق کار دله هنوزم که هنوزه دوسش دارم اتوبار تهران بار capineni بروزترین باش مهندس بهنام طالبی دانلود رایگان فایل های آموزش زبان انگلیسی موزیک صدا